باز از زخم زرد پائیز/
میلغزد آرام/
سوخته برگی/
بیصدا
بر زمینهی ذهن خستهام.
و بر نیزهبار خشک شاخهها
میخواند پرندهای
که رنگ صدایش
در لُختی باغ
از باور برگ تهیست.
ـ هر چند این برهنگی پایان پژمردگی نیست!
که این سقوط بیمقیاس
بالیدن فصلیست
سفید و
پُر برف؛
بر فضای تاریک اندیشهام.