کَسِل کرنشا هر بار که از چیزی میترسد یا احساس خشم زیادی میکند، شروع میکند به دویدن. این واکنش کَسِل از شبی شروع میشود که پدر دائمالخمر او روی مادر کَسِل اسلحه کشید. آن شب مادر کَسِل او را از خواب بیدار میکند و با هم از خانه فرار میکنند. سرعت دویدن کَسِل به خاطر ترس و وحشت زیادی که دارد، همان شب مشخص میشود.
یک روز کَسِل در راه برگشت از مدرسه از کنار پارکی میگذرد که در آن یک تیم دوندگی در حال نرمش هستند. او مدتی به آنها نگاه میکند و بعد به مربی تیم پیشنهاد میدهد با یکی از بچههای تیم مسابقه بدهد. با دیدن استعداد استثنایی کَسِل در دویدن، مربی تیم با اصرار زیاد از او میخواهد عضو تیم شود و بعد از ماجراهایی برای کَسِل اتفاق میافتد که خودش هم فکرش را نمیکرده...