ماکان خمیازهکشان از اتاق بیرون رفت. چشمهایش نیمهباز بود که ناگهان یکی محکم به او تنه زد. صدای اعتراض مانیا را شنید: - برو اونور! ماکان که خمیازهاش نیمهکاره مانده بود با تعجب پرسید: - چته؟ مانیا برایش دهنکجی کرد و گفت: - سیاوش اومده دنبالم! ماکان با بدجنسی خندید و گفت: - آهان واسه همین هول شدی! مانیا زیرلب مسخرهای گفت و از پله پایین دوید. ماکان هم دستی در موهایش کشید و پشت سرش راه افتاد. جلوی در سیاوش منتظر ایستاده بود. مسعود خان پدر ماکان از آشپزخانه نگاهی به بیرون انداخت و گفت: - سیاوش بیا صبحونه بخور! مانیام نخورده! سیاوش نگاهی به مانیا انداخت و گفت: - میخواستی بدون صبحونه بیای؟ ماکان از کنارشان رد شد و گفت: - سیاوش جان کلهپزی سر کوچهاس. کلهسحر پا شدی اومدی اینجا چی بگی؟
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۷۰ مگابایت |
تعداد صفحات | 447 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۴:۵۴:۰۰ |
نویسنده | بهاره شریفی |
ناشر |