ملکه سرخپوش، آخرین رمان شگفت انگیز فیلیپا گرگوری، حکایت زنی است مغرور، شجاع و بااراده که باور داشت به تنهایی میتواند مسیر تاریخ را عوض کند.
مارگارت بیوفورت، وارث پرچم سرخ خاندان لانکستر، بهشدت اعتقاد داشت که فرمانروایی انگلستان حق اعضای خانواده اوست. مارگارت که همواره مورد بیمهری عموزادهاش هنری ششم بود و مادرش نیز او را بابت اعتقاداتش مسخره میکرد، در دوازده سالگی به ازدواجی اجباری تن داد و مدت زمانی کوتاه قبل از به دنیا آوردن پسرش در زایمانی دشوار، بیوه شد و درست یک سال بعد از مرگ شوهرش، او را وادار به ازدواجی دیگر کردند که این پیوند نیز بیش از چند سال نپایید و مارگارت برای دستیابی به هدفش که بر تخت نشاندن پسرش هنری بود، از سر سیاست به ازدواج سوم تن داد و سرانجام مغز متفکر و طراح یکی از شورشهای بزرگ آن عصر شد که بهراستی مسیر تاریخ را تغییر داد.