این داستان در عین اینکه کمی تخیلیه، به زندگی واقعیِ ما هم نزدیکه!
درواقع مشکلاتی که سامی در برقراری ارتباط با داداش رباتش داره و تلاشی که برای بردن اون به اجتماع میکنه، یهجورایی داستان زندگی خیلی از ماهاست!
توجه: این یه داستان واقعیه! خیییلی واقعی! اونم از زندگی رباتها!
فکر کن مامانت یه پروفسورِ خلاق باشه که هِی ربات میسازه! معلومه دیگه... خونهتون پُرررر میشه از رباتهای عجیب و غریب! ربات صبحانهساز، ربات خونهتمیزکن، ربات فوتبالیستِ چمنزن، ربات گیتار زن...! وااای زندگی با این همه ربات حتمن خیلی خیلی خیلی باحاله، نه..!؟
اما مثل اینکه خیلی هم باحال نیست، ینی "سامی" میگه که اصلنِ اصلنِ اصلن هم باحال نیست! مخصوصن اینکه مامانش به تازگی بدجوری سورپرایزش کرده! شوخی میکنی!؟! یه داداش ربات که باید باهاش بری مدرسه!؟!؟ مگه میشه یه ربات برادر آدم بشه؟ بدتر از این نمیشه...! توی مدرسه چه اتفاقایی قراره بیفته؟