راستش را بخواهی، در لحظهی شروع ۱۰-۱۰-۱۰ نمیدانستم این ایده دقیقاً چیست. فقط میدانم ناگهان احساس کردم یک راهکار تازه، متفاوت و بسیار کارآمد پیدا کردهام (البته هنوز چیز زیادی از آن نمیدانستم). به نظر میرسید به یک شیوهی عالی برای اولویتبندی رسیدهام. یک روش برای رسیدن رَوشمند و حسابشده به خواستهها. آن روز صبح، در بالکن هتل هاوایی متوجه شدم تنها کاری که واقعاً باید برای بازسازی زندگیم انجام دهم این است که از آن به بعد به شیوهی دیگری تصمیمهای خود را بگیرم، به شیوهای غیرمنفعل، مبتکر و خطدهنده. برای این منظور باید آگاهانه و حسابشده نتایج حاصل از تصمیمهایم را در زمان حال، در آیندهی نزدیک و در آیندهی دور، مد نظر قرار میدادم:
در ۱۰ دقیقه ... ۱۰ ماه ... و ۱۰ سال