محض رضای خدا من را بکش. دلم میخواهد از این کابوس خلاص شوم. مثل روغن داغ است که روی تنم ریخته باشد. دردش تیز است. مثل زخم چاقوست که تحملش از توان آدم خارج است ولی از بین نمیرود و به سوختن ادامه میدهد. اگر میتوانستم بمیرم و درد نکشم، میمردم. فکر میکردم میتوانم با این قضیه کنار بیایم. ولی مثل اینکه نمیتوانم. هر چیزی جز این بود میتوانستم تحملش کنم. هرچیزی جز این.
ـ چی شده ازخودگذشته. گربه زبونت رو خورده؟
ـ دیگه کسی رو نکش.
ـ چرا؟
ـ هر کاری بگی میکنم. فقط دیگه به کسی شلیک نکن. تو رو خدا!