نگاهم میکند. چشمهای آبیاش بیحالت است. نگاهش میچرخد و تا نوشیدنیاش پایین میرود و بعد بالا میآید. به نوشیدنیام نگاهی میاندازم، نگاهش را روی خودم حس میکنم و نمیدانم به اندازۀ او مشتاقم یا نه. نگاهش میکنم و لبخند میزنم تا بداند مشتاقم. او هم لبخند میزند. بیشتر رُژ لبش پاک شده و روی لبۀ لیوان تهرنگ قرمزی جا گذاشته است. میروم آنطرف و کنارش مینشینم.
موهایش را تکان میدهد. اندازه و رنگ موهایش معمولی است. لبهایش میجنبد، سلامی میگوید و چشمهایش روشنتر میشوند. انگار عمق چشمهایش میدرخشد.
از نظر جسمانی همانقدر برایش جذابم که برای بیشتر زنهای داخل میخانه جذابم. سیونهسالهام، اندام خوب، موهای پرپشت و چالهای عمیقی روی لپهایم دارم، کتوشلوار درست قالب تنم است، بهتر از هر دستکشی که به دست مینشیند. برای همین به من نگاه میکند، لبخند میزند و خوشحال است که کنارش نشستهام. همان مرد رؤیاهایش هستم.
سلام کتاب رو که خواندم به یاد فیلم gone girl. افتادم، یک روزه مطالعه ش کردم و حقیقتا پر کشش و سرگرم کننده بود. ترجمه هم روان و خوشخوان. ممنون از خانم سحر قدیمی ♥️