کتاب فیلوکتت نمایشنامهای از هینر مولر، و اولین اثر از مجموعه بازخوانی و بازنویسی نمایشنامههای کلاسیک یونان مولر است. این داستان که در زمان تقسیم آلمان به دو بخش شرقی و غربی نوشته شده است، راه گریزی است برای فرار از دنیایی که به نظر میرسد از دل قصهها بیرون آمده است، اما متاسفانه حقیقت دارد. نشر نیماژ با مجموعهکتابهای خود در حوزهٔ تئاتر برآن است تا دسترسی به سویههای مهجور و یا کمتر شناختهشده را آسان کند. ترجمهٔ نمایشنامههای ارزشمند، جامانده و یا تاکنون به فارسی درنیامده، تمرکز بر شناسایی و شناساندن نظریات مهم اجرایی در قالب کتابهای تئوریک و مکث بر آثار نظریهپردازان و بزرگان تئاتر امروز جهان و، سرآخر، حمایت از نمایشنامهنویسان پیشرو و پُرمایهٔ وطنی از این جمله است. پُر کردن خالیها و ارائهٔ خوراکِ روزآمد و علمی، همپایه با تحولات نظری در تئاتر امروز دنیا، وظیفهایست که نشر نیماژ در مواجهه با طیف گستردهٔ مخاطبان خود، از هنرمندان و دانشجویان گرفته تا منتقدان تئاتر و فعالان حوزهٔ اجرا، بر خود فرض کرده است. درباره کتاب فیلوکتت اودیسهئوس و نئوپتولِموس [پسر آشیل] در ساحل جزیره خالی از سکنه لمنوس از کشتی پیاده میشوند تا فیلوکتت را سالها پیش در این جزیره رها کرده، پیدا کنند و برگردانند. فیلوکتت، که در خدمت سپاه یونان بود، با پایی مجروح و بدنی که دیگر به درد جنگ نمیخورد همدم لاشخورها بوده است و با زخمهای متعفن و فریادهایی از سر درد، خواب را از چشمان سربازان گرفته است. او کینه عمیقی به یونانیها و به خصوص اودیسهئوس پیدا کرده. حالا اودیسهئوس و نئوپتولِموس آمدهاند تا فیلوکتت را برگردانند. زیرا جنگ، بدون او و بدون کمانش، پایان نمیپذیرد.... کتاب فیلوکتت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم اگر از طرفداران ادبیات نمایشی هستید، خواندن کتاب فیلوکتت را به شما پیشنهاد میکنیم. درباره هینر مولر هینر مولر در سال ۱۹۲۹ در شرق آلمان در شهر کمنتیس به دنیا آمد. مادرش کارگر کارخانه و پدرش کارمند و سوسیالیست بود. همین سبب شد که ناسیونال سوسیالیستها [نازیها] به زندان و اقامت در اردوگاه کار اجباری محکومش کنند. او در سال ۱۹۴۴ به خدمت فراخوانده شد و بعد از جنگ، دیپلم گرفت. در سال ۱۹۵۱ و در همان روزگاری که آلمان به دو قسمت تقسیم شده بود پدر و مادرش به بخش غربی مهاجرت کردند اما خودش در بخش شرقی ماند. او به کار نمایشنامهنویسی و روزنامهنگاری مشغول شد اما در سال ۱۹۶۱ بهخاطر نوشتن نمایشنامهای از اتحادیهٔ نویسندگان آلمان شرقی اخراج شد؛ نمایشنامهای که نوشته بود متنی ضدساخت دیوار برلین را تفسیر کرده بودند. اخراج به معنای یعنی دو سال ممنوعیت انتشار کار بود. هینر مولر در این دوران به بازخوانی و بازنویسی آثار کلاسیک یونان ازجمله فیلوکت (۱۹۶۴) مشغول شد و همین هم او را در آلمان غربی و امریکا به شهرت رساند. اولین اجرای فیلوکت هم در سال ۱۹۶۸ در مونیخ بود. بعد از اتحاد مجدد دو آلمان، هینر مولر به سمت مدیر تئاتر انسامبل برلین (۱۹۹۵) منصوب شد و در نهایت هم در همان شهر از دنیا رفت. درباره محمود حسینیزاد محمود حسینیزاد در فیروزکوه به دنیا آمد. او کارشناس ارشد علوم سیاسی از دانشگاه مونیخ (LMU) و یکی از مؤسسان انتشارات سیگال در کلکته هند است. از فعالیتهای او میتوان به تدریس زبان آلمانی در دانشگاه تهران، تربیت مدرس و دانشگاه آزاد اشاره کرد. حسینیزاد علاوه بر نوشتن، نقاشی هم میکند، او مترجم رسمی است و برای بعضی از نشریات ادبی در حوزهٔ نقد کتاب، فیلم و ادبیات آلمانی مقاله مینویسد. محمود حسینیزاد در سال ۲۰۱۴ توانست مدال گوته را دریافت کند. بخشی از کتاب فیلوکتت فیلوکتت: کاش میشد خودم را به تیری تبدیل کنم که میکشد و حس میکند کاری را که انجام میدهد. کاش میتوانستم جزیره را بر سرش بغلتانم، گرچه غرق میشوم با آن دشمن دیرینه، اما مزهمزه کنم قبل از آنکه آب شور من را مزه کند، مرگ او را در شوری آب. کسی که من را ساخته، نیمه ساخته، این دستی که بارها تیر انداخته، توان ندارد تا پرتاب کند تیری را که خودم باشم به دوردست؛ پایی که لگدکوب میکرد قومها را یکجا نمیتواند روی زمین راه برود، زمینی که به من نیازی ندارد چه رویش و چه درونش، من بسیار نیازش دارم و بی اینها هیچ نیستم. گوش کن، ای مرد جزیرهٔ لمنوس، فیلوکتت:، گوشهایم پر است از نالههایت، ببند پوزهات را بهاندازهٔ کافی فریاد زدهای، انتظار کشیدهای، طولانی و طولانی، خم کن دوباره گردنت را ای اسب، زیر یوغ، و بیاموز از نو زندگی را، در میدان جنگ پای دیوار ترویا. [بلند میشود] فیلوکتت:، به تو نیاز دارند، تو باز ارزش به تور افتادن پیدا کردهای. بدو، ماهی، تا جایت بین سوراخهای تور را پیدا کنی. و اگر آن طاعون زیر گامهایت در نطفه خفه شود، بینیها مشغول به کار هستند و تو دیگر بوی عفن نمیدهی. چه چیزی تو را نگه میدارد، ای پا؟ ترجیحت کشتی دیگری است؟ کشتی دیگری نیست و نبوده ده سال آزگار، زنجیر هیچ حفرهای ندارد جز در خودش، و تو هیچ دوستی نداری جز دشمنت. نفرتت را قورت بده، قوت لایموتت را، که مدتها آن را جویدهای، که نگهدارت بوده در مشارکت با لاشخورها؛ از دشمنت، به زانوها بیفت و تشکر کن: او این نفرت را به تو داد و نگهش داشت در کنج و کنار وجودت تا انتقامت، گرسنگی این کنج و کنارها را تسکین دهد. امیدی که به مُردنش بسته بودی زندگیات بود، بیشتر صبر کن حالا و با امید بیشتر. با هزار تیر محافظتش کن در برابر دیگران آنکس را که هزارویکمین تیرت مال اوست. تو هم، اگر کسی دیگر در قالب تو بود که بوی گند میداد و میغرید، کار دیگری نمیکردی. من آن زخم بودم، تکهگوشتی که فریاد میزد پی کشتیها و پی آوای بادبانها، منی که لاشخورها را به نیش میکشیدم و میبلعیدم طی سالها. من و من و من. بهای سنگینی پرداخت شده در ازای این نفرت که مال خودم است. این پا میخواهد به راهی برود که به او قول میدهد تا پای دیگر را درمان کند برای زندگی دوباره.