کتاب نمایشگاه پنجاه و هشت نوشته جاناتان کو است و با ترجمه اشکان غفاریان دانشمند در نشر نیماژ منتشر شده است. درباره کتاب نمایشگاه پنجاه و هشت رمان نمایشگاه ۵۸ دهمین اثر جاناتان کو است که در سال ۲۰۱۳ برای اولینبار به چاپ رسید و در سال ۲۰۱۵، نامزد جایزهٔ ادبی دابلین شد. در این اثر، ماجراهای توماس فولی روایت میشود که در سال ۱۹۵۸، از طرف کشور انگلستان، در نمایشگاه بروکسل شرکت میکند. این نمایشگاه اولین گردهمایی بینالمللی بعد از جنگ جهانی دوم بود و در بروکسل، پایتخت بلژیک، برگزار شد. ماجراهای عجیبی در نمایشگاه ۵۸ اتفاق میافتد و توماس فولی، در بطن این حوادث، شاهد اتفاقاتی باورنکردنی است که زندگیاش را دستخوش تغییراتی بزرگ میکند. توماس فولی که زندگی لندنیاش را با زندگی در محیط نمایشگاه در تضاد میبیند با دخالت سرویس جاسوسی انگلستان وارد ماجرایی پیچیده میشود. با وجود اینکه این رمان به اتفاقات پیرامون نمایشگاه سال ۱۹۵۸ بروکسل میپردازد، به شرایط فعلی اروپا و جایگاه نامشخص بریتانیا در معادلات سیاسی این قاره میپردازد. خواندن کتاب نمایشگاه پنجاه و هشت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم. درباره جاناتون کو جاناتان کو، رماننویس بریتانیایی متولد ۱۹۶۱، یکی از مطرحترین و خلاقترین نویسندگان قرن بهشمار میرود و جوایزی نظیر پریکس مدیسی و ساموئل جانسون را در کارنامه دارد. او در توصیف و خلق تصاویر ناب چنان ماهر است که میتواند خوانندگانش را وادار کند تکتک صحنههای بهتصویرکشیدهشده در آثارش را لمس کنند. بخشی از کتاب نمایشگاه پنجاه و هشت در متن دعوتنامه، هدف از این نمایشگاه را اینطور شرح داده بودند: تسهیل و مقایسهٔ فعالیتهای گوناگون ملتها در زمینههای تفکر، هنر، علم، روابط اقتصادی و فناوری. نمایشگاه به دنبال رسیدن به چشماندازی جامع از دستاوردهای معنوی و مادی کنونی ملل بود. علت اهمیت این نمایشگاه نوع نگاهش به دنیای بهسرعت در حال تغییر بود و در متن گفته شده بود هدف نهایی از برپایی این نمایشگاه کمک به نوع بشر برای رسیدن به اتحادی نوین بر پایهٔ احترام به شخصیت انسانهاست. واکنش وزیر امور خارجه، بعد از خواندن این مطالب، در تاریخ ثبت نشده است، اما توماس حدس میزد تصور چهار سال نگرانی، بحث و جدل و مخارج هنگفت پیشِ رو باعث شده بود تا دعوتنامه از بین انگشتهایش بلغزد و روی زمین بیفتد. بعد هم دستش را روی پیشانی گذاشته و گفته بود: «وای نه... بازهم این بلژیکیهای لعنتی...» توماس مرد آرامی بود. درواقع، همین آرامش ویژگی بارزش بود. در دفتر مرکزی اطلاعات، واقع در خیابان بِیکر، کار میکرد و همکارهایش گاهی گاندی صدایش میزدند، چون خیلی پیش میآمد چند روز کلاً صحبت نکند و اینطور بهنظر میرسید که روزهٔ سکوت گرفته است. منشیها شنیده بودند بعضیها، پشت سرش، به او گری هم میگفتند، چون توماس آنها را به یاد گری کوپر میانداخت، اما معروفترین و رایجترین لقبش دِرک بود، چون گویا بهنظرِ خیلیها او به درک بوگارد شباهت داشت. بههرحال، همه همعقیده بودند که توماس خوشقیافه است، اما اگر خودش این را از کسی میشنید، قطعاً شاخ درمیآورد و بعد از فهمیدن این موضوع هم نمیدانست باید چهکار کند و دستوپایش را گم میکرد. در اولین مواجهه با توماس، نجابت و تواضع او همه را تحتتأثیر قرار میداد. اما اگر کار به ملاقاتهای بعدی میرسید، ممکن بود با خودشان بگویند در کنار همهٔ اینها، او کمی ازخودمطمئن است و حتی گاهی پرنخوت و ازخودراضی. درعینحال، بیشتر آدمها او را بهعنوان فردی قابلاعتماد و محترم میشناختند.