آیا هیاهوی جنگ این سه زن میتوانند شادیای را که در جستجویش هستند، بیابند؟
لندن، ۱۹۴۴. دو پرستار جوان که هر دو میخواهند در پشت جبهه به کمک سربازان بشتابند، در ایستگاه قطار یکدیگر را ملاقات میکنند.
اسکارلت در پی یافتن نامزدش توماس است و میخواهد به خودش و خانوادهاش اثبات کند که توان و قدرتش خیلی بیشتر از چیزی است که دیگران میپندارند.
شغل پرستاری در ذات الی است ولی طبقۀ اجتماعی پایینی که در آن بزرگ شده تربیتش را از اسکارلت متمایز میکند. با اینکه او چهرهای شجاعانه به خود میگیرد، به اندازۀ اسکارلت در مورد آنچه در فرانسه انتظارشان را میکشد نگران است.
در نُرماندی، با لوسی که بسیار خوددار و خونسرد است آشنا میشوند و مبهوت شجاعت و توانایی او هستند. اما پرستار باتجربه به خوبی از خطرات شغلشان آگاه است و شک دارد الی و اسکارلت بتوانند سلامت به خانه بازگردند.