«من بیدار بودم، مادمازل اورسولا.»
«نخیر نبودین»، دخترک با خنده گفت: «اما الان هستین.» صدای پای دخترک را شنید که از پلهها پایین رفت و وارد آشپزخانه شد. ونسان دستهایش را زیر تن گذاشت، تکانی خورد و از تختخواب بیرون جهید. شانه و سینهی پهنی داشت، و بازوانش کلفت و نیرومند بود. به تندی جامهاش را پوشید. کمی آب سرد از پارچ روی چرم ریخت و تیغش را با آن تیز کرد.
ونسان از آیین هرروزهی ریشتراشی لذت میبرد؛ تیغ را روی گونهی پهنش از خط ریش سمت راست میکشید تا گوشهی لب خوش ریختش؛ نیمهی راست لب بالایی از حفرهی بینی به بعد، سپس نیمهی چپ؛ سپستر میآمد پایین تا چانه که به تکّهیی از سنگ خارای گِرد و گرم میمانست.