"در زمانهای نهچندان دور، توی جنگلی بزرگ و خوش آب و هوا، خرسکوچولویی به همراه دوست های مهربونش نزدیک برکه زندگی میکرد.
رنگِ قهوهای داشت و روی سینهاش هم موهای کرم رنگ دیده میشد.
خرسی قصهی ما با بقیهی خرسهایی که تا الان درموردشون داستان گفتیم، کمی متفاوت بود.
چون اصلا دنبال خوردن و شکار کردن نبود و تنها یک رویا توی سرش وجود داشت، اون هم اینکه بتونه دوستهاش رو بخندونه.
میخواست برنامهای روی صحنهی جنگل در شب شنبه اجرا کنه و به همراه دوستاش کلی خوش بگذرونه."