زن با یک بغل کتاب از کتابفروشی برمیگردد. همه را میخواند. طی چند هفته، بهسرعت و یکییکی. اما وقتی کتابِ آخر را باز میکند، اخمهایش درهم میرود.
همهی صفحات کتاب سفید است.
تکتکِ صفحات.
زن کتاب را برمیدارد و میبرد به کتابفروشی، اما مدیر کتابفروشی حاضر نیست کتاب را پس بگیرد.
مدیر میگوید، ببین خانم، روی کتاب نوشته، این کتاب هیچ نوشتهای ندارد و پس از فروش پس گرفته نمیشود.
زن عصبانیست. اگر میدانست کتاب خالیست، آن را نمیخرید. اما فروشنده حاضر نیست تسلیم شود.