شاید یکی از عجیبترین چیزهایی که میشود به یک نفر گفت این است که برای حفظ سلامتیاش پنج قدم فاصله را با دیگری حفظ کند؛ اما گاهی همچنان که هرکدام از ما سرمان در زندگی خودمان گرم است چنین اتفاقی برای بعضی آدمها میفتد. این بار ریچل لیپینکات در کتاب پنج قدم فاصله داستان دختر و پسری را گفته است که این پنج قدم برایشان حیاتی است.
کتاب five feet apart اولینبار سال ۲۰۱۸ منتشر شد و خیلی زود سرو صدای زیادی به پا کرد. هنوز مدتزمان زیادی از چاپ این عاشقانهی غمگین نگذاشته بود که به چندین زبان مختلف ترجمه شد و به صدر فهرست پرفروشترینهای نیویورک تایمز را پیدا کرد. این کتاب همچنین بهترین کتاب از دیدگاه خوانندگان گودریدز هم شناخته شد و بیش از یک میلیون نسخه از آن فروش رفت
داستان کتاب داستان دختری به نام استلاست که به یک بیماری ریوی به نام سیستیک فایبروسس مبتلاست و دائماً باید به بیمارستان برود. او در فهرست پیوند ریه است و زندگیاش تحتالشعاع بیماری قرار دارد. علیرغم همهی اینها شخصیت استلا باعث شده است او خیلی خوب با بیماری کنار آمده است تا اینکه روزی در بیمارستان با هنرمندی به نام ویل آشنا میشود. پسری که به بیماری او مبتلاست اما در کنارش نوعی عفونت هم دارد که او را به مرگ نزدیکتر کرده و امکان پیوند ریه را از پزشکان گرفته است. ویل و استلا با هم آشنا میشوند؛ اما پرستاران به استلا اخطار میدهند که او همیشه باید پنج قدم فاصله را با ویل حفظ کند تا دچار مشکل او نشود، این دو با وجود این پنج قدم فاصله شروع به ساختن رابطهای میکنند که یکی از زیباترین روابط عاشقانهی دنیاست.
خیلی زود و در سال ۲۰۱۹ از روی کتاب پنج قدم فاصله فیلمی به همین نام ساخته شد که به شهرتی بیش از کتاب دست پیدا کرد. این فیلم امتیاز ۷.۲ را در آی ام دی بی به دست آورده است. کتاب پنج قدم فاصله در ایران هم مانند سایر نقاط دنیا طرفداران زیادی دارد. نشر میلکان این کتاب را با ترجمهی فاطمه صبحی منتشر کرده است و میتوانید نسخه الکترونیک آن در همین صفحه در دستهبندی داستان و رمان انگلیسی بخوانید.
ریچل لیپینکات یک زن نویسندهی بسیار جوان است. او که در سال ۱۹۹۴ در فیلادلفیا به دنیا آمده است تا سال ۲۰۱۸ کاملاً گمنام بود تا اینکه رمان پنج قدم فاصله ناگهان زندگی او را تغییر داد و او را به یک نویسندهی بسیار پرفروش تبدیل کرد. او تصمیم داشت در رشتهی پزشکی درس بخواند؛ اما شرکت در یک کلاس ادبیات برای جوانان مسیر زندگی او را تغییر داد. او پس از کتاب اولش کتابهای «تمام این مدت»، «فهرست شانس» و «او دختر را میگیرد» را هم نوشته است. لیپینکات با همسر و دخترش در پنسیلوانیا زندگی میکند و به فکر نگارش کتاب بعدی است.
پنج قدم فاصله کتابی است که برای بزرگسالان نوشته شده است و دربارهی حقایق دردناکی از زندگی افرادی که بیمار به دنیا میآیند و مجبورند زندگی خود را با بیماری بگذرانند حرف میزند. محتوای این کتاب تلخ است و شاید برای کسانی که روحیهی حساسی دارند مناسب نباشد؛ اما تمام کسانی که از داستانهای عاشقانه لذت میبرند میتوانند اوقات خوشی با این کتاب داشته باشند. قلم ریچل لیپینکات و روایت داستان از زبان دو راوی یعنی استلا و ویل داستان را پرکششتر کرده است و باعث میشود بتوانید با هر دو شخصیت داستان و رنجی که میبرند احساس همذاتپنداری داشته باشید. فضاسازیهای منحصربهفرد هم این کتاب را به یک داستان خاص تبدیل کرده است. اگر از دسته افرادی هستید که به رمان، مخصوصاً رمان عاشقانه علاقه دارید، عاشقانه ویل و استلا میتواند بهترین کتاب برای شما باشد.
صدایی از دوردست میگوید: «وقتشه پاشی عزیزم.»
صدای مادرم است، نزدیکتر میشود. درست از کنارم.
نفس عمیقی میکشم. دنیا دوباره جلوی چشمم میآید. هنوز سردرگم هستم. پلک میزنم و صورتش را میبینم. پدرم هم کنارش ایستاده.
زندهام. از پسش برآمدم.
«این هم زیبای خفتهی من» این را میگوید و من بیحال چشمانم را میمالم. میدانم همینالان از خواب بلند شدهام؛ ولی خیلی خستهام.
پدرم میپرسد: «حالت چطوره؟» و من خوابآلوده نالهای میکنم به هردویشان لبخند میزنم.
کسی در میزند و جلوی در را باز میکند و با ویلچری وارد میشود تا مرا به اتاقم ببرد و به تختم. خدا را شکر!
دستم را مانند کسی که بخواهد تاکسی بگیرد در هوا تکان میدهم و با صدای بلند میگویم: «میشه من رو سوار کنین؟»
جولی میخندد و پدرم کمک میکند از تخت پایین بیایم و روی ویلچر بنشینم. هر مسکنی که به من دادهاند خیلی قوی بوده. حتی نمیتوانم صورتم را حس کنم، چه برسد به لولهی گاسترونومیام.
پدرم میگوید: «میآییم و بهت سر میزنیم» و به هردوی آنها شستم را به نشانهی پیروزی نشان میدهم.
صبر کن ببینم.
ما؟ ما میآییم و بهت سر میزنیم؟ چشمانم را میمالم و با صدای ضعیفی میگویم: «من توی یه دنیای دیگه چشم باز کردم؟»
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۴۹ مگابایت |
تعداد صفحات | 216 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۷:۱۲:۰۰ |
نویسنده | ریچل لیپینکات |
نویسنده دوم | میکی داتری |
نویسنده سوم | توبایِس یاکونِس |
مترجم | فاطمه صبحی |
ناشر | میلکان |
زبان | فارسی |
عنوان انگلیسی | Five Feet Apart |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۱/۰۴/۲۶ |
قیمت ارزی | 5 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
برای من که سالیان جوانی ام رو در اتاق های بیمارستان ، با انواع و اقسام لوله ها که بهم وصل بوده، گذروندم ، درک حال استلا و ویل ، اصلا کار سختی نیست ، ناامید شدن، اما تسلیم نشدن... ، این داستان یک شاهکار نیست اما قطعا از بهترین های قرن ۲۱ م هست، صریح و ساده و بدون اضافه گویی،فقط بایست آنرا خواند و قدر زندگی کردن را بیشتر دانست!
رمانی عاشقانه که داستان عشق دو نوجوان را بیان میکنه و به ما یادآوری میکنه که چقدر زیادند داشته های ما همون هایی که هیچ وقت قدرشو ندونستیم همون هایی که میلیون ها آدم بهش نیاز دارن ولی ما نسبت بهش بی تفاوتیم... خوبه که اینجا اینو یادآوری کنم که خوشبختی داشتن چیزهایی که دوست داریم نیست بلکه دوست داشتن چیزایی که داریمه...
انقدر آرامش بخش و زیبا بود که زبونم از گفتن هر حرفی الکن میشه پس خوشحالم که دارم تایپ میکنم😅انقدر نویسنده زیبا توصیف کرده که حس میکنی جای شخصیت های داستانی. انقدر دلم سوخت که فقط میتونم بگم ای کاش درمان هر دو بیماری خیلی زود پیدا بشه و دیگه هیچ مریضی به این شکل مردمو در سراسر جهان حتی به اندازه پنج قدم دور نکنه
کامل خوندمش ولی اونقدری جالب نبود که پیشنهاد بکنم بخونید ! طی داستان از روی نظرات بقیه منتظر شکرگزاری ویژه و امیدواری خاص تو زندگیم بودم ولی به نظرم همهمون قدردان لحظات و آدمهای اطراف هستیم به جز به وقت عصبانیت! که اونم به هوش هیجانی مربوطه نه فکر و شخصیت ما .
عاشق این کتابم یکی از بهترین کتابای عاشقانه ای بود که خوندم خیلی خیلی دوسش داشتم یه رمان کامل و عالی که تقریبا همه جزئیات و اتفاقا خیلی کامل توضیح داده میشن. من بعد از اینکه کتابو خوندم فیلمشم دیدم ولی کتابش کامل تر بود
رمان جالبی است، برخی داشته هایمان که اصلا به چشم نمی آیند را به ما یادآور میشود و در نهایت به ما هشدار میدهد تا زندگی کنیم آنچنان که دوست میداریم
به نظر من، به بهترین شکل بهم یاد داد که باید قدر سلامتی رو دونست، و چقدر حتی معمول ترین چیزهای دور و برم میتونن برای بعضی ها دست نیافتنی و شگفتانگیز باشن:)))) پیشنهاد میکنم حتما حتما بخونین
نویسنده واقعا قلم زیبایی داشته، داستان گیرایی داشت و پایان گریه آور:))
رمان عاشقانه غمگین..تهش کلی کریه کردم.خیلی قشنگ بود
خیلی خیلی قشنگ بود من نسخه چاپی خوندم ... شما هم بخرید حتما