دیهگو آرماندو مارادونا؛ خداوند ابدی دنیای فوتبال و شورشیِ فراموش نشدنی همعصر ماست. مردی که با حضور ِ جنگنجویانه، با ابهت و بیرقیباش در زمین چمن، میلیونها نفر را برای همیشه عاشق فوتبال کرد و با تکلهای حیرتانگیز و گلهای تکرارنشدنیاش قلبهای ما را بارها به تپش انداخت.
دیهگو مارادونای آرژانتینی متولد 1960 در شهر لانوس از استان بوئنوس آیرس بود تصویری که بالاگه در کتاب خود از این اسطوره فراموش نشدنی ترسیم میکند، تصویر پسر بچهای هشت ساله است که در کوچهپسکوچههای لانوس با پاهای نه چندان کشیدهاش و یک توپ زهوار رد رفته زیباترین حرکات تکنیکی را به نمایش میگذارد، نمایشی که در کنار نشان دادن استعداد بینظیرش نمایانگر تلاش و جنگجویی او برای بقای خانوادهاش بود. دیهگو در خانوادهای فقیر متولد شده بود و همین موضوع باعث میشد تمام توانش را برای زندهماندن و بهتر زندگی کردن به کار گیرد.
با ورود او به تیم بوکا جونیور اولین فرصت ِ حرفهای برای دیده شدنش آغاز شد. او مسیر فوتبال را با پیوستن به بارسلونا ادامه داد و اولین طعم قهرمانی را با بارسلونا در جام حذفی اسپانیا چشید.
اما این اعجوبه ریزنقش که هر بار حضورش در میانِ زمین چمن ولولهای بپا میکرد در عین حال از بسیاری از قواعد فراری بود و گویی همیشه در حال قانونشکنی!
مارادونا در بازیهای متعدد اخطار میگرفت، از زمین و تیم بیرون گذاشته میشد اما تاثیر او در بیرون زمین هم دستِ کمی از تاثیرش در زمین نداشت.
مارادونا شاید سیاسیترین بازیکن تاریخ فوتبال باشد، او به شدت با سیاستهای آمریکا مخالف بود و گفته بود که از آمریکا متنفر است و در مقابل از طرفداران پر و پاقرص حکومتهای کمونیستی آمریکای لاتین مثل کوبا و ونزوئلا بود. دوستیِ او با فیدل کاسترو و علاقهاش به چاوز و در نهایت چگوارا از او چهرهای چپگرا میساخت.
کتاب مارادونا درباره تمام جوانب و ناگفتههای زندگی مارادونا است. درباره مارادونا مطالب و مقالات زیادی نوشته شده و احتمالا نوشته خواهد شد، اما گیم بالاگه نویسنده و روزنامهنگار سرشناس اسپانیایی در این کتاب چهرهای دیگر از مارادونا را به نمایش گذاشته است. او نورِ قلمش را بر زوایای تاریک و کمتر دیده شده این شورشی ِ خستگیناپذیر تابانده و ما را همراه مردی کرده است که نامش هرگز از ذهنِ تاریخ پاک نخواهد شد.
کتاب مارادونا را عادل فردوسیپور و علی شهروز ترجمه کردهاند و این کتاب توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
بخشی از کتاب مارادونا
«نابغه! نابغه! نابغه! تا.. تا.. تا.. گل! گل! گریهام گرفته، یا عیسی مسیح! زنده باد فوتبال! عجب گلی! دیهگوووووو، مارادووووونا!
من رو ببخشید گریهم گرفته. مارادونا یک حرکت به یادموندنی، بهترین صحنه تاریخ فوتبال، بادبادک کوچک آسمانی. تو از کدوم سیاره اومدی؟ این همه انگلیسی رو تو مسیر دروازه چال کردی، کشور رو متحد کردی، همه برای آرژانتین فریاد میزنند.
بادبادک کوچک؟
از زمانی که مارادونا توپ را از انریکه گرفت، ده ثانیه گذشته بود. مارادونا از جا جهید و به سمت پرچم کرنر دوید تا خوشحالیهای جنونآمیز در ورزشگاه آزتک را رهبری کند.
هرگز برای این حرکاتش از قبل برنامهریزی نمیکرد. شور و حرارت حرف آخر را میزد، او همیشه تلاش میکرد درون زمین تا جایی که میتواند خودش باشد. از نظر او، برای هر گل باید طوری احساسات به خرج میدادید که انگار آخرین گلتان است.»