مجسمهام مثل همۀ مجسمهها از خودم بزرگتر بود و مرا جوانتر، لاغرتر و در وضعیتی به مراتب بهتر از چیزی نشان میداد که مدتها بودهام، من آنجا ایستادهام، شانههایم را عقب داده، لبخندی ثابت اما کریمانه بر لب دارم چشمانم به نقطه خاصی از عالم هستی دوخته شده که نشان از درک من از آرمانهایم، انجام بیدریغ وظایفم و مصمم بودن من برای گام برداشتن به سمت جلو علیرغم همۀ موانع دارد. آسمان بالای سر مجسمهام چندان نمایان نیست، چون در جایی قرار گرفته که تعدادی درختان و بوتههای درهم تنیده اطراف پایه آن روییدهاند و تا جلوی عمارت آردوا ادامه پیدا میکنند. ما خالهها نباید خیلی جسور باشیم، حتی وقتی که از جنس سنگ هستیم.