«این جا باران صدا ندارد» داستان دو مرد به اسم اسماعیل و هومن است که به دلایل متفاوت اما پوچی، به همسرانشان گمان بد دارند و همین باعث می شود دو فاجعه ی متقاطع در سه روز متوالی در رمان شکل بگیرد. عنصر محوی این داستان حسادت و تعصب مردانه است.
در روز اول یک اتفاق غیر منتظره می افتد که باعث یادآوری حادثه دردناکی در گذشته می شود و در روزهای دوم و سوم یادآوری خاطرات آن اتفاق و اثر روانشناختی آن بر شخصیت های داستان را می بینیم.
نویسنده تلاش می کند از طریق روایت و داستان تحلیل های روانشناسانه اش را بر شخصیت دو مرد داستان ارائه دهد.