در حقیقت، این آثار کار یک نقاش مبتدی نیستند. برعکس، پیوستگی و محتوای اثر تا اندازهای بیانگر شور جوانی است. اما آنچه تنها به چشم نمیخورد، خلاقیت است. نشانی از یک هنر متوسط، بیرمق و بیاثر که خود را به صورتی کلیشهای درآورده است. در واقع، جایگاه راستین این هنر در میان صنایع دستی کمارزش است. آن نقص و ناتوانی که به واسطهی ذات و طبیعت خویش، هنر را تا سطح یک تجارت چاکرمآبانه تنزل داده است. همهی این تصاویر نمایشگر رنگ، سبک و ناپختگی یکسانی است که گویی همگی زادهی دست یک ماشین بیذوق هستند تا کار دست یک انسان.
او مدت زیادی در برابر این نقاشیهای کمارزش ایستاد. صاحب نمایشگاه با سماجت به او پیله کرد. وی مردی کوتاهقامت و عجیب با پالتویی پشمی بود و رویش ریش نامرتباش به یکشنبه گذشته میرسید. صاحب نمایشگاه بدون آن که بداند چارتکوف چه میخواهد و از چه تابلویی خوشش آمده است، قیمت تصاویر را اعلام کرده و بر سر آنها چانه میزد: «برای این دهقانان زیبا و این منظرهی کوچک فقط ۱۵ روبل بدهید. خوب به کار قلممو نگاه کنید، چشم را نوازش میدهد. به تازگی از روی سهپایهی نقاشی برداشته شده است. رنگ روغن آن هنوز مرطوب است. یا این منظره زمستانی را ببرید، فقط ۱۵ روبل. قاب آن به تنهایی همین مقدار میارزد. منظرهای باشکوه از زمستان.» با بیان این جملات به آرامی ضربهای به پارچه بوم نواخت، گویی با این حرکت میخواست کیفیت آن زمستان را نشان دهد. «میخواهید آنها را بستهبندی کنند و در خانه به شما تحویل دهند؟ به کجا بایستی فرستاده شوند؟ هی! پسر کمی نخ بیاور». نقاش به خود آمد و دید که مغازهدار تجارتپیشه بستهبندی تابلوها را آغاز کرده است.