دایی با صدای توخالی خود، این کلمه را طوری با خشونت تکرار کرد که سریعتر از صدای قارقار کلاغها در آشپزخانه پیچید، با وسایل خانه برخورد کرد، از دیوارها برگشت، به سقف کوبیده شد و دستآخر، از راه پنجره فرار کرد تا به همسایهها هم شبیخون بزند. صدای خشن و ناخوشایند او بهشکل پژواکی در حیاط منتشر میشد.
در سوسوی نور چراغ، سکوت برقرار بود. این صدای قارقار به مامان برخورد نکرده بود. او حالا غرق در شمارش نعلبکیهایش شده بود. با این فکر که یک بار دیگر هم شمارش خواهد کرد، لبم را گزیدم. تازگیها وقتی از داراییهایش فهرست میگرفت، ساعتهای بسیاری طول میکشید و چندباره آن را انجام میداد.