در این کتاب فروید به تاریخ روانکاوی میپردازد.
روانکاوی هم مثل سایر علوم بر اثر احتیاج به وجود آدم است. روانکاوی تنها یک روش درمانی نیست، بلکه باید به تجزیه و تحلیل خصوصیات روانی هر کس (اعم از بیمار یا تندرست) بپردازد. فروید در دهه آخر قرن ۱۹ به درمان بیماران مبتلا به «نو روز» و «هیستری» به کمک تحلیلهای روحی و بدون توسل به دارو و مواد شیمیایی همّت گماشت. همین آزمایشهای او بود که منجر به برآمدنِ این علم شد. نخست فروید به پیروی از ژوزف بروئر پزشک اتریشی بیمار خود را هیپنوتیزم میکرد و با یادآوری خاطرات نهانی عقدههای روانی بیمار را کشف میکرد. این دو دانشمند ثابت کردند که علائم هیستری با هیجانهای نامطلوب گذشته و ماجراهای ناگواری که در نهاد اشخاص خفته است ارتباط دارد و به یاد آوردن آن صحنهها سبب گشوده شدن عقده دل بیمار میگردد. در مرحله دوم فروید این شیوه را به دور انداخت و روش تسلسل آزاد اندیشهها و بررسی و تفسیر آن را پیش گرفت و این شیوه مطالعه را روانکاوی یا پسیکانالیز نامید.