هفت و سه دقیقهی صبح بود که ساعت کوکیِ روی میز به صدا در اومد تا اهالیِ خونه رو از خواب بیدار کنه.
آقای مگی دستش رو از زیر پتوی گرم و نرمش دراز کرد و روی زنگِ ساعت زد.
مردِ خابالو، کش و قوسی به بدنش داد و از اتاق بیرون رفت.
دی کوچولو، سگِ پا کوتایِ آقای مگی، زودتر از خواب بیدار شده بود و توی محوطه بازی میکرد.
حیوونکوچولو با دیدن صاحبش جست و خیز کنان به سمتِ درِ خونه اومد.