ادامهی روزها
ما
چه پاسخی
برای صداهایی
که از دور میآمد
داشتیم
برای ادامهی روزها
نه شتاب داشتیم
نه نور داشتیم
باید
در تاریکی راه میرفتیم
ما
میخواستیم
برای جواب فقرمان
ماهیها را
به خانه بیاوریم
زمان به ما
مهلت
اندکی داده بود
سه بار که از خواب
بیدار شدیم
و سه بار که به خواب
رفتم
مهلت ما تمام
شد
آیا ما سزاوار
آن بودیم
که پس از سالها
که به پلهای چوبی
رسیدیم
پلهای چوبی
باید فرو ریزند
و
ما
بهدست
فقط
تکهای نان
و
خوشهای
انگور پلاسیده
داشته باشیم...
-از متن کتاب-