از لالائی شببوها تا آدامس موزی سبز. شاعرانگی برای مهرآفرینان هممهر من، ما که دستهایمان بوی نان تازه میدهد و چشمهایمان به امید باز میشوند.
برای روزهای خستگی کلاس درسهایی که انگار روی آفتاب خستهشان کاغذ رادیوگرافی گذاشته بودند و سرد میتابید. روزهایی که با صبحانه و چای گرم شروع میشد و با مشق و برنامه کودک ساعت ۵ پیش میرفت، به شب که میرسید راه شب همراه میشد و داستان شبها تا به خواب و فردای مدرسه برسد.
تقدیم به همراهان، هممدرسهایها، همدانشگاهیها و استادان همآره که چه بسیار درخت دوستی کاشتنها را ایشان به لحن نور و مهر آموختند، آقای میرزایی، استاد بزرگ و دوستداشتنی من و معلم کمنظیر ادبیات، که خیلی مخلصشان هستم. مادرم که معلم زندگی هستند و راهگشا و راهنمای سعادت، خواهرم که اگر توانسته باشم وجود بینهایت و دنیای با شکوه شعر و هنرش را ذرهای بشناسم همان یک ذره است که آتش جاودان شاعرانگی را در من آیینه شدهاست. پدرم که دستهایش سخاوتند و مهربان و دوستداشتن، نام کوچکش است، استاد گرامی جناب دکتر فرهنگی که رنگ خالص علم و هنرش نظیر کم دارد و آفتابش بیغروب باد، مهرآفرین استاد بزرگوار جناب دکتر نظری که صبر، عزت و وقار و شاخص بودن وجود با برکت و مهربانشان، هر بذر کوچکی را در کویر استعداد دانشجویان را به درختی تنومند بدل میکند و استاد مهرافزون جناب دکتر انصاری که صدایشان ترنم باران است و آوایشان دانش و راهنمای.
تقدیم به خودم، خود پنج سالهام که آفتاب را دوست دارد و باران روی شیشه ماشین را و نقشهای قالی را و طعم آدامس خرسی بادکنکی را که هیچ وقت درست حسابی برچسبش را نشد بچسباند روی دستش و مامان و بابا و نغمه پنج سالگی من که خیلی خوبند و پدربزرگم هدایتالله مستشارنظامی که معلم بود و اگر معلم نبود، همآره آموختن عادت جان ما نمیشد، و اخمهای معروفش که خندههای گاه به گاهش را زیر میگرفتند.
تقدیم به شما که چشمان مهرآفرینت این صفحه را مهمان خود کرده تا با هم به پیشواز خورشید برویم و آدامس موزی سبز بجویم.
ایمان مستشار نظامی