اول از همه بذار تکلیف یه چیزو روشن کنم: این یه دفترچهی یادداشتهای روزانه است، نه یه دفترچهی خاطرات. میدونم رو جلدش چی نوشته، ولی وقتی مامان میخواست بره این دفترچه رو واسم بخره، دقیقاً بهش گفتم دفتری واسم بگیره که روش ننوشته باشه « دفترچهی خاطرات. »
واقعاً دستش درد نکنه! فقط کم مونده یه خری مچ منو با این دفترچهی خاطرات بگیره و یه چیز عوضی برداشت کنه.
چیز دیگهای که میخوام همین اول کار روشن کنم اینه که این قضیه کاملاً ایدهی مامان بوده، نه من.
ولی اگه اون خیال میکنه قراره من توی این دفترچه از « احساساتم » یا اینجور چیزا بنویسم، پاک خُل شده. بنابر این فکر نکن که توش چیزایی مِثِ امروز حالم « این طور » بود، دیروز حالم « اون طور » بود پیدا میکنی.
تنها دلیلی که حاضر شدم به خاطرش زیر بار این قضیه برم اینه که فکر میکنم بعداً که پولدار و مشهور شدم، کارای بهتری واسه انجام دادن دارم، تا اینکه از صبح تا شب به سؤالای مسخرهی آدما جواب بدم. بنابراین، این دفترچه اون زمان حتماً به کار مییاد.
-از متن کتاب-