در سال ۱۸۸۰ کشتیِ کاوشگران دریایی، دادلی و استیونز، غرق شد. آنها به همراه دو نفر دیگر خود را با قایق اضطراری نجات دادند. مدتی در دریا سرگردان شدند و آذوقه اندکشان تمام شد. یکی از آن دو نفر دیگر، جوانی با نام ریچارد پارکر، مریض و بیهوش شد. تشنگی و گرسنگی امان نمیداد. دادلی و استیونز تصمیم گرفتند ریچارد پارکر را بکشند و از خون و گوشت او، تشنگی و گرسنگی خود را رفع کنند. نفر چهارم نیز گرچه در کشتن سهیم نبود، در خوردن چرا. در نهایت ناوگان دریایی آلمان آنها را نجات داد. برای آنها در انگلیس پرونده جنایی تشکیل شد. این پرونده سر و صدای زیادی بر پا کرد. دادلی اما از کارش دفاع کرد. به اعتقاد او کشتن ریچارد، که نهایتاً به زعم او به مرگ طبیعی میمرد، جان سه نفر را نجات داده است. علاوه بر اینکه ریچارد مجرد بود و آنها دارای همسر و فرزندانِ چشم به راه. بسیاری از مردم آنها را قاتل میدانستند، و بسیاری دیگر کار آنها را بیمشکل. حتی نقل است که برادر بزرگتر ریچارد با آنها دست داده است که حاکی از فهم و پذیرش شرایط آنها بوده است. دادلی و استیونز ابتدا به اعدام، و سپس به شش ماه حبس محکوم شدند (برای مشروح ماجرا اینجا (https://b2n.ir/g95100) را ببینید). اما ماجرای آنها برای همیشه موضوعی برای بحث و داوری خواهد ماند؛ بسیاری از ما خود را به جای آنها قرار خواهیم داد و له یا علیه آن استدلال خواهیم کرد. همان چیزی که علم فلسفه اخلاق به ما میآموزد. کتاب «فلسفه اخلاق (https://t.me/anbartaha/8)»، که به همت انتشارات کتاب طه چاپ شده است، عمدتاً به همین موضوع، یعنی دلیل اخلاقی، پرداخته است.