تا حالا شده که یک رویای بزرگ داشته باشین؟ چیزی که فکر کنین به دست آوردنش سخته، اما غیرممکن نیست.
لولای قصهی ما هم، دختر کوچولویی بود که یک رویای بزرگ توی سرش داشت و برای تبدیل کردنش به واقعیت، باید تواناییش رو به همه ثابت میکرد.
اما فکر میکنین که تونست موفق بشه؟
صبر داشته باشین تا براتون تعریف کنم!
در شهر راکویل سه خواهر جادوگر به نامهای زلدا، دینک و پیتی زندگی میکردن.
این جادوگرهای شرور،همیشه به فکر ساختن معجون و طلسمهای تازه برای اذیت کردن مردم و کنترل کردنشون بودن، برای همین همه ازشون وحشت داشتن و هیچوقت کسی به خونشون نزدیک نمیشد.
این سه جادوگر، خالههای لولا بودن و مسئولیت تربیتش رو از بچگی برعهده داشتن.
با بزرگتر شدن دخترک، وقتش رسیده بود که کم کم فوت و فنِ جادوگری رو بهش یاد بدن تا راه و روش خانواده اش رو ادامه بده.