0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب  از میان طوفان نشر برزآفرین

کتاب از میان طوفان نشر برزآفرین

کتاب متنی
درباره از میان طوفان
تنها دایره‌ای آبی رنگ دیده می‌شد. در تاریکی نشسته بود. مجبور بود نه این‌که بخواهد. آن دایره‌ی آبی رنگ که تکه‌ای از آسمان را نشان می‌داد. تنها نقطه‌ی روشن و نقطه‌ی اتصالش به دنیای بیرون بود. آن دایره هنوز می‌توانست اندکی امید را داخل آن چاه نمور و تاریک روشن نگه دارد. ساعت‌ها از سقوط ناگهانی‌اش در آن چاه عمیق و مرگ‌بار گذشته بود. چطور زنده مانده بود؟ باز هم سرنوشت با او بازی کرده بود، اما این‌بار خطرناک‌تر از قبل. هستی هنوز باید زندگی می‌کرد. فقط بیست سالش بود. هنوز جوان بود. آن هم از آن جوان‌هایی که روزگار تلخی‌هایش را اندازه‌ی پیری شصت ساله به او چشانده بود. با این‌که درد پای شکسته‌اش از سقوط امانش را بریده بود و احساس خفگی می‌کرد و آزادی و دنیای روشن را از دست داده بود و کسی هم از جایش خبر نداشت، با این‌همه خوشحال بود. اینجا کسی آزارش نمی‌داد. می‌خواست تنها باشد به دور از همه؛ برای همین به این دشت آمده بود و حالا که در چاه سقوط کرده بود، این چاه را با همه‌ی درد‌هایش دوست داشت. اینجا خیالش راحت بود. نگران چیزی نبود. برای او در کنار آدمیان بودن دردآورتر از تنهایی بود. فکر می‌کرد این استراحت اجباری آنقدرها هم بد نیست. از آدم‌هایی که آن بالا بودند، روی خوشی ندیده بود. اینجا کسی سربه‌سرش نمی‌گذاشت و از او چیزی که نمی‌توانست نمی‌خواست. همنشین مورچه‌ها شده بود. این دوستان کوچک را بر آن آدمیان بزرگ ترجیح می‌داد. دوستشان داشت و همین‌طور تنهایی را. سکوت وآرامش این چاه باارزش بود برایش. خورشید غروب می‌کرد؛ ترسیده بود، اما به زودی ستاره‌ها می‌آمدند و باز هم آن دایره‌ی بالای سرش روشن می‌شد. مطمئن بود که هیچ خزنده و درنده‌ای به او آسیب نمی‌زند. او در عمق چاه محفوظ و درعین‌حال در خطر بود. دست‌هایش را در جیب‌هایش کرد. پایش شکسته بود. درد داشت، اما بیشتر از این‌ها درد کشیده بود. این برایش هیچ بود یا شاید فقط کمی بیشتر از هیچ. سرنوشت عادت داشت که او را رنج بدهد و از درد به درد برساند. خاطرش تلخ بود و خاطراتش تلخ‌تر. دو راه بیشتر نداشت؛ یا کاری می‌کرد که او را پیدا می‌کردند و نجاتش می‌دادند و یا این‌که خود را با تمام آرزو‌ها و اندوه‌هایش به‌دست سرد مرگ می‌سپرد. خودش که با دومی موافق بود. دلتنگ بود. در آن چاه و تنهایی کاری غیر از فکر کردن نداشت؛ مرور گذشته و تکرار و دلتنگی. خیلی وقت بود که در خواب‌هایش آغوش گرم مادر را تمنا می‌کرد. گاهی به آن می‌رسید و گاهی نه. اگر مرگ می‌آمد، می‌توانست مادر را ببیند. خیلی وقت بود کسی مثل مادر نگرانش نبود، مثل مادر نوازشش نمی‌کرد و دل نمی‌سوزاند. مادر وقتی رفت، او چهارده سالش بود...

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
742.۰۶ کیلوبایت
تعداد صفحات
117 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۳:۵۴:۰۰
نویسنده زهرا غفاری مهرا
ناشربرزآفرین
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۴۰۱/۰۳/۳۰
قیمت ارزی
3 دلار
قیمت چاپی
40,000 تومان
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۷۴۲.۰۶ کیلوبایت
۱۱۷ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
5
از 5
براساس رأی 1 مخاطب
5
100 ٪
4
0 ٪
3
0 ٪
2
0 ٪
1
0 ٪
1 نفر این اثر را نقد کرده‌اند.
5

 نویسنده در این داستان بلند با نگاه رمانتیسیسم اجتماعی به بیان مشکلات سر راه شخصیتی بنام هستی می‌پردازد که در بین کشمکش‌های طولی زندگی خود، بر عشق خود پایدار بوده و داستان دوست داشتن خود را دنبال می‌کند

5
(1)
18,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
از میان طوفان
زهرا غفاری مهرا
برزآفرین
5
(1)
18,000
تومان