فکرش را بکن چیزی به امتحانات ورودی دانشگاه نمانده، میخوانی و میخوانی تا بهترین نمرهها را بگیری و به آرزوی خودت و خانوادهات برسی؛ قبولی در رشتهی پزشکی. ناگهان همه چیز بههم میریزد. دلبسته میشوی، آن هم نه دلبستهی یک آدم واقعی، بلکه شیفتهی یک روح. روحی که در اینترنت زندگی میکند و عین خودت خورهی کتاب است، اما حاضر نیست از اینترنت بیرون بیاید تا او را ببینی.
چهکار میکنی؟ تصمیم میگیری خودت بروی دنبالش و پیدایش کنی؟ شنیا هم همین کار را کرد. همهی چیزهایی را که دربارهاش میدانست کنار هم چید تا سرنخی پیدا کند و به او برسد، اما همهچیز جعلی بود، یک دروغ بزرگ.