ابوفاضل، صدای کودکان بشنیدی و رفتی
ندیدی گریهها، آتشزدن بر خیمهها، برگرد
ابوفاضل، حرم از حرم تو امنوامان دارد
ندیدی، زینب و این لشکر نامردمان برگرد
ابوفاضل، از این دنیا ندیدی خیر و نیکویی
ندیدی، شر شده حاکم به روی مردمان برگرد
ابوفاضل دو چشمت را گرفت، تیر حرامی تا
ندیدی رأس حق را میزند روی سنان برگرد
ابوفاضل، تو لشکر بودی از بهر برادر وای
ندیدی، لشکری تازید بر لبتشنگان برگرد
ابوفاضل، ندیده کس رخ خواهر به جز محرم
ندیدی محرمان و سیلی نامحرمان برگرد
ابوفاضل، سهساله باز، بابائی شده امشب
ندیدی، مثل زهرا نیلگون رخ، داده جان برگرد
ابوفاضل، حیا کردی ز خشکی لب اصغر
ندیدی، از گلویش ریخت خون بر آسمان برگرد
ابوفاضل، لبی را که پیمبر بوسهباران کرد
ندیدی، آن حرامی زد به چوب خیزران برگرد...