یک بچهی اسرارآمیز به دو غریبه میآموزد که چگونه دوباره میتوان عشق ورزید و اعتماد کرد. بعد از مرگ مادرش و مبارزهی سختی که با سرطان داشت، جوآنا تیل تحقیقات دانشگاهیاش درباره لانهسازی پرندگان را در مناطق روستایی ایلینویز از سر میگیرد. تا ثابت کند که سختیهای اخیر زندگیاش او را از پای درنیاورده است.
او از طلوع تا غروب خورشید خودش را غرق در کارش میکند، تا زمانی که تنهایی معمولاش با ظاهر شدن دختربچهای با پاهای برهنه و جای زخمهای متعدد روی بدنش شکسته میشود.