درباره یوسف(ع) و لباس رنگارنگ (داستان حضرت یوسف (ع))
در زمانهای قدیم در سرزمینی به نام کنعان مردی به نام "یعقوب" با دوازده پسرش زندگی میکرد. یعقوب یکی از پیامبران برگزیدۀ خداوند بود و "یوسف"، جوانترین پسرش، در زیبایی و اخلاق، نمونه و سرآمد روزگار بود. علاقۀ یعقوب به یوسف به حدی بود که باعث شد لباسی رنگارنگ، بلند و درخشندهای را که از اجدادش به او رسیده بود به یوسف هدیه کند. در یکی از شبها یوسف خواب دید که یازده ستاره مشغول سجده کردن او هستند. از آنجایی که برادران یوسف همیشه نسبت به او حسادت میکردند، این خبر بیشتر باعث ناراحتی آنها شد و تصمیم گرفتند تا یوسف را از پدرشان دور کنند. آنها یک روز یوسف را همراه خود به صحرا بردند و در چاهی انداختند و به یعقوب گفتند که گرگ یوسف را دریده است. از آن سو یوسف که در چاه مانده بود همراه با سطل آبی که یکی از کاروانها برای کشیدن آب به چاه انداخته بود، خود را به بالای چاه رساند. رئیس کاروان که از دیدن یوسف و زیبایی او متعجب و خوشحال شده بود، او را به مصر برد و به عنوان غلام به عزیز مصر فروخت. و این آغاز داستان پرماجرای یوسف (ع) بود.