حالا و بعد از اتمام قضایا و گشوده شدن رازها، حالا و بعد از روبهرویی من با راز وسط آن هزارتو، آن روز را به یاد میآورم، یک شنبهای که با نامهها به خانه بر میگشتم، نمیدانستم چه چیزهایی دستگیرم میشود، نمیدانستم در معرض چه انتخابهایی هستم و در پایان آن یازده روز، چه کسی خواهم بود. کار تحلیل و رازورزی شروع شده بود، قرار بود پاسخ رازی که بوی خون و جنون داشت را از لابه لای نامههای گرهدار کشف کنم، نامههایی گنگ که از درون تیمارستان به دستم میرسید، انگار قرار بود یک متن کهن از زبانی فراموش شده را ترجمه کنم، زبانی فراموش شده برای کشف راز پشت نقاب نامهها.