پس از چند ساعت مطالعه، کتاب را بستم. به سمت پنجرۀ اتاقم رفتم تا استراحتی به چشمانم بدهم. چشمانداز، بینظیر و خیرهکننده بود. خاکستریِ یکدست آسمان، زیبایی و افسون جنگل را کامل کرده بود. (خانهام در روستایی کنار جنگل قرار دارد.) پنجره را گشودم. با نفسی عمیق، عطر گلها و میوههایی را که از باغ برمیخاست فرو بردم. همان موقع، سکوت روز شنبه با صدای زنگ تلفن همراهم ترکید.