داستان و قصههای عامیانه از دیرباز همواره مورد توجه مردم بوده و هست و کمتر کسی را به یاد داشته و میشناسیم که از شنیدن قصههای مادربزرگها لذت نبرد. قصهها ما را به دنیای دیگری میبرند، دنیایی لطیف، متفاوت، شیرین و لذتبخش. بهطوری که غم و غصههای خود را فراموش میکنیم و دل میسپاریم به قهرمانان آن، تا برایمان روایت کنند قصهی جاری زندگی را. با آنها بر فرازها و فرودهای پیشِ رو گام مینهیم و دلخوش داریم بر اینکه ساعاتی به دور از دغدغههای روزمرهی خویش شده و از زمان واقعی غافل میشویم. گاه، قصهها دید ما را به دنیای پیرامون تغییر میدهند و ما را نکتهبین و نکتهسنج میکنند. قصهها، چکیدهی جان و افشرهی باور گذشتگانند که بر جانِ خام آیندگان عرضه میشوند تا از قافلهی تجارب گوناگون جا نمانند و بدانند هر آنچه را که پیشینیان میدانستند و بر آن مهر تأیید زده بودند.
شعرهای عامیانه ای که در بین مردم کوچه و بازار در دورانی نه چندان دور رواج داشت، نماد باورها، خودشیفتگیها، ترسها، شادیها و غمهایی بود که از درون آرام و گاه خروشان آنان سرچشمه میگرفت که شاعر مشخصی هم نداشت امّا، سینه به سینه میگشت تا به اهلش سپرده شود.