کارن روی عرشه بود دورتادورش یه عالمه پشتبام بود، درست قدِ یک اقیانوس. پدربزرگ خیلی بلند گفت: «محکم و استوار باش، مثل این کشتی!»
کارن پدربزرگ را دوست دارد.
پدربزرگ هم کارن را دوست دارد.
و این هیچوقت تغییر نمیکند حتی اگر یک روز پدربزرگ برود آن دوردورها.