چند ماه بعد از انتشار آخرین رمانم، دیگر چیزی ننوشتم. تقریباً به مدت سه سال، حتی یک سطر هم ننوشتم. گاهی باید عبارتهای کلیشهای را جدی بگیریم: در این مدت حتی یک نامهی رسمی، یادداشت تشکر، کارتپستال یا لیست خرید هم ننوشتم. درواقع هیچ چیزی ننوشتم که نیازمند نوعی تلاش یا مستلزم پرداختن به فُرم باشد. نه یک سطر، نه حتی یک کلمه. کارم بهجایی رسیده بود که از دیدن یک دستهی کاغذ، دفتر یادداشت یا برگهی یادداشت عصبی میشدم.
نوشتن بهتدریج مبدل به کاری غیرعادی و نامطمئن شد. کاری که دیگر بدون نگرانی اتفاق نمیافتاد تاجاییکه خودکار بهدستگرفتن هر روز برایم سختتر و سختتر میشد.
بعد، همینکه برنامهی وُرد را باز میکردم وحشت تمام وجودم را فرا میگرفت.