- از متن کتاب:
مرگ همیشه یک شکل داشته است، ولی هر آدمی به شیوهی خاص خودش میمیرد. این اتفاق برای جی. تی. مالون بهقدری ساده و عادی شروع شده بود که او تا مدتی پایان زندگیاش را با آغاز فصلی تازه اشتباه میگرفت. زمستان چهلمین سال زندگیاش برای شهری جنوبی بهطرز خارقالعادهای سرد بود؛ روزهای یخزده با نوری ضعیف و شبهای روشن. در اواسط ماه مارس سال ۱۹۵۳ بهار به یکباره از راه رسید و در آن روزهایی که درختها تازه شکوفه میزدند و مدام باد میوزید، مالون بیحال و مریضاحوال شده بود. داروساز بود و تشخیص تب بهاره داده و برای خودش جگر و مکمل آهن تجویز کرده بود. با اینکه خیلی زود خسته میشد، به روال هر روزهی زندگیاش ادامه میداد: تا محل کارش پیاده میرفت؛ داروخانهاش یکی از اولین مغازههای خیابان اصلی شهر بود که صیح زود باز میشد و تا ساعت شش به کارش ادامه میداد. ناهار را در رستورانی در مرکز شهر و شام را با خانوادهاش در خانه میخورد. اما بدغذا شده بود و مدام وزن کم میکرد.