بیخبر
تو چه میدانی
با زمزمههایت
که چون سرودهای عاشقانه و آرام
در گوشهای تشنهی من
آواز میشوند
چگونه زندگی را
در من آغاز میکنی؟
تو چه میدانی
که چگونه
با نوازش دستهایت
سازهای شکستهی قلبم را
باز کوک میکنی؟
تو چه میدانی
که بازی باد
لابلای موهایت
چگونه هزار ترانهی شاد را
چنان کبوترانِ سپید
ز بام بیقرار دلم
پرواز میدهد؟
تو چه میدانی
که قاصدکهای نگاهت
چشمهای پر از اشتیاق مرا
به چند اتفاقِ فرخنده
نوید میدهند؟
تو چه میدانی
که سرخی آتشینِ لبانت
چند هزار عاشقانهی منظوم را
بر لبانِ شاعر من
ترسیم میکند؟
تو چه میدانی...
تو چه میدانی
همین سادگی
همین ندانستن
چقدر پیش من دلانگیز است؟
آبان ۱۳۹۷ / پاریس