بخشی از کتاب:
من یک روز است که به دنیا آمدم اما یک روزه بزرگ نشدم. یک روزه شاغل نشدم. یک روزه مادر نشدم. یادم میآید روزی به من میگفت: انگار مادر به دنیا آمدی. یادم میآید یک روز بیوه شدم. تنها شدم و همه کس شدم اما خودم بیکس شدم. من بودم و یک دنیا نگاه و حرف. زمان با همه سختیهایش گذشت تا عمر متولد شد و مرا به امروز، روزی به عظمت شکرگزاری رساند. او هست و بود و خواهد بود و من چقدر خوشبختم که او را برای همه چیز و همه کس دارم. او بود که به من میگفت برای خوشبخت شدن از اکنون با خداوند عهد ببند و راه خوشبختی را لذت بردن از زندگی می دانست. از آن نادانستههایی که دیگران آن را بدبختی میشمارند. امروز در این کتاب از خوانندگان گرامی می خواهم سکان زندگی خود را با نام خداوند مهربان در دست بگیرند که او از آنها را دستگیری میکند و راه خوشبختی را به آنان مینماید این کتاب ماه حصل تجربیات من از زندگی است که تقدیم میکنم به همه کسانی که میخوانند تا به دیگران هدیه دهند.