هنگامی که وایلد دوره دانشگاه را در دوبلین تمام کرد و به لندن آمد، از او پرسیدند: قصد چه کاری داری؟ پاسخ داد: تعلیم هنر! وایلد اگر چه با دست خالی به لندن آمد، ولی دو سرمایه معنوی در نهادش جبلی و فطری بود. یکی ستایش هنر که در این مورد از خود بیخود میشد. دیگر اینکه گفتارش نغز و شیرین و مبتکر نوعی بدیع و روش تازهای در سبک ادبیات بود.
جملههایی که ادا میکرد، همیشه روان و پرمغز و بامعنی و عجیب و لذتآور بود. هدفش جلب توجه این و آن نبود، بلکه میخواست کاری کند که دیگران را به شگفتی درآورد.
موقعی که برای ایراد چند سخنرانی به منظور توضیح و تشریح فلسفه زیباشناسی خود به آمریکا رفت در پاسخ مأمورین گمرک که از وی پرسیدند چه داری؟ گفت: چیزی جز نبوغ خود ندارم!