اهل ده، برای گردش و استنشاق هوای دلپذیر و سالم، از کلبههای محقر خود خارج شده، از دامنه کوه پایین آمده و در دو طرف راه صف کشیدند. زنها بدون حجاب و با دستمالهای پرنیان الوان رنگ که چون عمامه به دور سر پیچیده بودند و شلوار های گشاد قناویز زنگین، در یک ردیف نشسته و اطفالشان بازیکنان به دور آنها میگشتند. مردها هم در هر گوشهای حلقه زده، بعضی ایستاده، و برخی مانند ترکها به زمین نشسته، و کهنسالان تنباکوی ایران را در چپق ریخته و میکشیدند.
همهمهای شعفانگیز فضا را فرا گرفته و در میان این غوغا، گاه صدای سم اسبان، که نعل آنها سنگ را میخراشید، به گوش میرسید. و زمانی فریاد «قاچ! قاچ!» یعنی «جا دهید! جا دهید!» از اشخاصی که برای مسابقه حاضر شده بودند، به گوش میرسید.
چرا هیچ کدوم از کتاب های الکساندر دوما صوتی نشدن در صورتی که رمان های خیلی زیبا و پر طرفداری هستن و کسایی مثل من که به دلیل مشغله زیاد فرصت خوندن کتاب متنی رو نداریم نمیتونیم از این اثار استفاده کنیم لطفا صوتیشون کنید با سپاس