"در زمانهای قدیم، در سرزمینی خیلی دور پادشاهی به بیماری ناشناخته و سختی دچار شد.
پزشک دربار هم بعد از شنیدن این خبر ناگوار خودش رو سریع به پادشاه رسوند تا معاینهاش کنه.
وقتی پزشک وارد اتاق پادشاه شد دید که روی تخت سلطنتیش خوابیده و اوضاع خوبی نداره.
پس اول از همه ازش خواست تا دهنش رو باز کنه، بعد ضربان قلبش رو شنید.
در نهایت سرش رو با نگرانی تکون داد و گفت که تنها یک راه برای درمان اون بیماری وجود داره و فقط هم جوشوندهای از پَرِ اسرارآمیزِ هیولایِ جزیرههای شمالی اُگِرِ که میتونه نجاتش بده."