در دهکدهی کوچکی در کشور پِرو پسر بچهی باهوشی به اسم دیِگو همراه با خانوادهاش زندگی میکرد.
پسرک عاشق صدای موسیقی بود و آرزو داشت که یک ساز برای خودش داشته باشه.
همه از عشق و علاقهی پسر کوچولو به موسیقی خبر داشتن اما سازهای اون، صدایی داشت که معمولا گوشنواز نبود و اعتراض همهی اهالی رو در میآورد.
بله بچهها، یک روز دیگو با یک بشکهی حلبی قدیمی یک طبل کوچیک ساخت و با عجله پیش مادرش رفت تا ساز جدیدش رو امتحان کنه.