زندگی، انسان، سعادت ... واژههایی است بس بزرگ و هولانگیز: بزرگ در عین زیبایی، هولانگیز در عین نرمی. این واژهها پیوسته در فضاهای هستی در جولان است، و همه کرانهها و پهنههای هستی را پر میکند، سپس گسترده و گستردهتر میشود، تا آنجا که دیگر میان آنها و گستردگی تفاوتی بر جای نمیماند
این زندگی است، و انسان، و سعادت، که هر یک به کار برمیخیزد و در دیگری، به صورتی که ویژه آن است، کار میکند، و هر یک ارزشها و صورتهای گوناگون خود را، تا آنجا که امکان عرضه داشتن هست، عرضه میدارد. چیزی که هست تکلیف آدمی در میان دو قطب «زندگی» و«سعادت»، آن است که زندگی خویش را وسیلهای برای نمایش دادن ارزشهای وجودی خود سازد، و صورتهای گوناگون استعداد و آمادگی خویش را، که هموار- ساز راه رسیدن به پایههای سعادت فردی و اجتماعی در همه مراحل و ابعاد زندگی است، پدیدار سازد و این، آرمانی گران ارج است، که از انسان چنان میخواهد تا با همه وجود، در پی خود آگاهی و الهامگیری از همه چیز برخیزد، تا چنان شود که بتواند هر چیز را انگیزهای سازد، برای آگاه سازی جان خویشتن و آماده کردن آن برای دست یافتن به سعادت راستین.