تا کی در انزوا
تا کی سکوت و آه
باید که بشکنم زنجیر پیله را
در فکر رَستنم فکر رها شدن... فکر رهایی از این بیبها شدن
رَستن بهانهای است تا دیگری شوم
شاید که گُل شدم ، شاید پری شوم...
باید رها شوم از سوز و ساز درد، از مرگ بینبرد
با بال بسته و شیب و فراز راه تاکی عصا زنان با پای این و آن
باید رها شوم... کُولی شوم شبی.. مُردم در این چراغ
غولی شوم شبی