رمان بازنده دربارهی سه شخصیت به نامهای گلن گولد، ورتهایمر (بازنده) و راوی قصه است. این سه دوست که عشق به موسیقی در وجودشان بیداد میکرد برای آموزش پیانو نزد استادی به نام هوروویتس میروند. هرسه به هنرشان، به توانایی و عشقشان در نواختن ساز پیانو آگاهند. آنها میخواهند تمام تلاششان را به کار بگیرند تا هرکدام بهتر از دیگری، بدرخشند. اما افسوس که دنیا مطابق میل ما نیست. چه چیزی نمیگذارد تا آنها به هدفشان برسند؟ نبوغ بیچونوچرای همدرسیشان، یعنی گلن گولد، در اجرای آثار باخ و بهویژه واریاسیونهای گلدبرگ و نیز هنر فوگ. وقتی این نبوغ و هنر برای ورتهایمر و راوی آشکار میشود، بیگفتوگو پیانو و نوازندگی را کنار میگذارند. شاید چون درمییابند که دیگر قادر به رسیدن به نقطه تعالی و اوج موردنظرشان در موسیقی نیستند. گلن گولد لقب بازنده را به ورتهایمر میدهد. چیزی که زندگی او را به سوی یک جنون بیوقفه میکشاند و داستانی خواندنی به نام بازنده را میسازد.
توماس برنهارد برای نوشتن رمان بازنده، شخصیتی واقعی، یکی از مشهورترین پیانیستهای دوران، گلن گولد را به داستان وارد کرده است.