چراغها خاموش میشوند.
در یکلحظه همهچیز در تاریکی فرو میرود. گروه موسیقی نواختنش را قطع میکند. داخل خیمۀ عروسی، مهمانها فریاد میکشند و به هم میخورند. نور شمعِ روی میزها فقط سردرگمیشان را بیشتر میکند و سایههایی را روی پارچۀ کتانیِ خیمه میاندازد که بالا و پایین میروند. چیزی دیده نمیشود و صدا به صدا نمیرسد؛ و فراتر از اینهمه غوغا و هیاهو، زوزۀ دیوانهوارِ باد هم شنیده میشود.
بیرون، توفانی در حال طغیان است. باد در اطراف نعره میکشد و دیوارههای خیمه را درهم میکوبد. باد با هر هجومش کل ساختار فلزی خیمه را با غُرشی بلند میلرزاند و همۀ مهمانها را آشفته و پریشانحال میکند. در قسمت ورودی، چِفتوبست درهای خیمه باز میشوند و تاب میخورند و شعلۀ مشعلهای پارافینی، جلوی درِ ورودی را چشمکزنان روشن و خاموش میکنند.
اوضاع طوری است که انگار توفان با آنها خصومت شخصی دارد و همۀ خشمش را برای آنها نگه داشته است.
من رو تا آخر درگیر خودش کرد.هیجان خوبی داشت و شیوه ی روایت رو هم خیلی پسندیدم اینکه از زبان چند شخصیت روایت میشد.اما ترجمه اشکال داشت ولی نه اونقدری که نشه لذت برد.
5
پر کشش و جذاب و عالی حتما پیشنهادش میکنم فقط ترجمه به شدت به شدت افتضاح