من زنم یک نسیمِ زندانی
توی دنیایِ خشک مردانه
دورِ شمعی که نیست میسوزم
رِقّت انگیز مثل پروانه
سَنَدَم دست توست هر شش دانگ
حلقهای توی گوش و انگشتم
تا مبادا برنجی و بِرَوی
من دلم را برای تو کُشتم
نگرانی که باد رَد نشود
بین موهایِ دست بستهی من
یا مبادا کسی بلغزد از
طرح اندامِ دلشکستهی من
خانه ام، کوچه ام، خیابانم
تنم از این قفس بزرگتر است
پر و بالم اگر چه بسته شده
ذهنِ من فوج فوج بال و پر است
من زنم یک نسیمِ زندانی
در هوای زُمخت مردانه
متّهم، بی گناه، تبعیدی
توی دنیای آشپزخانه