بهعشق دیدن سریال «خانهبهدوش» با دوستانم فروزان و محبوبه و صفیه ردیف مینشستیم پشت درِ خانهٔ مادرِ داود چپول. بهخاطر چشمِ چپِ پسرش، بین بچههای همسایه به این نام معروف بود. نیم ساعت قبل از شروع سریال چشممان به در خشک میشد. میدانستیم بهمحضِ شروع، پیرزن تلویزیونش را میگذارد لب ایوان. همان جایی که روی صندلی چوبیاش جلوعقب تاب میخورد. چادر گلگلیاش را به دندان میگرفت و لنگانلنگان میآمد سمت در. تا در را باز میکرد میریختیم داخل. بهصف مینشستیم جلوی تلویزیون توشیبای چهاردهاینچ گوجهایرنگ سیاهسفیدش. سال ۵۴ که با ذوق، دلبریهای مرادبرقیِ یکلاقبای «خانهبهدوش» را برای محبوبه میدیدم، حدوداً دَه سال داشتم.